کد مطلب:260218 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:289

توطئه و فریب
حركات مرموزانه و تحركات غیرعادی خلیفه ی جبار و فریبكار عباسی، معتمد و وزیر او عبیدالله بن یحیی بن خاقان، پیش از شهادت امام حسن عسكری علیه السلام و پس از آن، بخوبی نشان دهنده ی توطئه ی حساب شده ی دربار، در جهت قتل آن امام بزرگوار است. این جریان به تفصیل از زبان وزیرزاده ی متعصب و دشمن اهلبیت، یعنی احمد بن عبیدالله بن یحیی بن خاقان كه بخوبی از اقدامات پشت پرده ی آنان خبر داشته، در كتاب شریف كمال الدین نقل شده است. او می گوید:

زمانی كه آثار مریضی بر ابومحمد عسكری علیه السلام ظاهر گشت، معتمد در پی پدرم فرستاد كه «ابن الرضا» مریض شد. پدرم بدون درنگ به دارالخلافه رفت، سپس با عجله برگشت در حالیكه پنج نفر از خدمتگزاران مخصوص و مورد اعتماد خلیفه همراه او بودند. او به آنان امر كرد كه خانه ی حسن بن علی علیهماالسلام را ترك نكنند و همواره از اخبار و احوال او آگاه باشند. بعد از آن به دنبال چند تن از طبیبان دربار فرستاد و به آنان فرمان داد كه هر صبح و شام به نزد او روند و ملاحظه ی حال او نموده گزارش دهند.

دو روز از این واقعه گذشته بود كه كسی به پدرم خبر داد كه ضعف بر ابومحمد غلبه كرده است. او صبح زود به دیدارش شتافت و بر ملازمت طبیبان تأكید كرد. و دنبال قاضی القضاة فرستاد و او را در مجلس حاضر كرد و دستور داد كه ده تن از خواص اصحاب خود را



[ صفحه 81]



كه محل اعتماد او باشند برگزیند. قاضی چنین كرد و پدرم آن ده نفر را هم به منزل حسن عسكری علیه السلام فرستاد و فرمان داد كه شبانه روز در ملازمت او باشند.

آنان همیشه در آنجا بودند تا اینكه در یكی از روزهای ماه ربیع الاول سال 260 (هـ. ق) ابومحمد رحلت كرد و سامراء یكپارچه فریاد شد (مات ابن الرضا).

سلطان معتمد كسانی را به منزل او فرستاد تا همه ی منزل و حجره های آن را تفتیش نمایند و بر تمام وسایلی كه در آن می یابند مهر و موم نهند. و به جستجوی فرزندش درآیند. و زنانی كه حاملگی را تشخیص می دهند آوردند تا در بین حرم امام علیه السلام نظر كنند. یكی از آنان جاریه ای را نشان داد. دستور داد او را در حجره ای محبوس كنند و خادمی را بر او گماشت و زنانی را هم موكل بر او كرد. [1] .

سپس شروع به تجهیز ابومحمد كردند و بازارها تعطیل شد و پدر من و بنی هاشم و فرماندهان و كاتبان و بقیه ی مردم، در تشییع جنازه ی او شركت كردند و آنروز سامراء شبیه قیامت بود.

پس از فراغ از تجهیز، سلطان، روحانی دربار، «ابو عیسی بن متوكل» را فراخواند و او را برای نماز بر جنازه ی او فرمان داد. جنازه را



[ صفحه 82]



كه برای نماز بر زمین نهادند، ابوعیسی نزدیك شد و كفن را از صورت او كنار زد و چهره ی او را به بنی هاشم از علویان و عباسیان و فرماندهان و كاتبان و قاضیان و فقیهان و مأموران محكمه نشان داد و گفت، این حسن بن علی بن محمد ابن الرضا است كه به مرگ طبیعی و بر بستر خویش فوت كرده و از خادمان امیرالمؤمنین خلیفه و افراد مورد اعتماد او فلانی و فلانی، و از پزشكان دربار فلانی و فلانی، و از قاضیان فلانی و فلانی، تا آخرین لحظه با او بوده و فوت او را شاهد بوده اند...

پس از دفن او و متفرق شدن مردم، اضطراب سلطان و اصحابش برای جستجوی فرزند او فزونی گرفت. و تفتیش منازل و خانه ها زیادتر شد... [2] .

كیست كه حاكمان دنیاپرست و قدرتمدار عباسی را بشناسد و بر فساد عقیده و شناعت رفتارشان واقف باشد و با این همه احتمال بدهد كه این رفت و آمدها و مأمور گذاشتن ها و مراقبت كردن ها، نه از سر سیاست بازی و استحمار مردم و یقین به اجرای دقیق نقشه های از پیش طراحی شده، بلكه از روی همسویی با خط ولایت و همدردی با خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و احترام به فرزند ستم كشیده و زجر دیده ی او بوده است؟!

براستی نفاق درباریان چقدر زیاد، و تبلیغات فریبنده ی آنان چقدر پیچیده، و خیانت و حق كشی تاریخ نگاران آن دوران چقدر آشكار



[ صفحه 83]



و وقیحانه باید می بود تا كسی مثل ابن شهرآشوب در كتاب مناقب بنویسد: قبض علیه السلام و یقال استشهد. [3] .

یعنی از فوت امام عسكری علیه السلام سخن گوید و شهادت او را بعنوان قولی كه احتمالا خیلی هم قابل اعتماد نیست ذكر نماید. و یا صاحب كتاب «اعلام الوری» مرحوم طبرسی اعلام كند كه: قبض الله ولیه ابا محمد... و ذهب كثیر من اصحابنا الی أنه قبض مسموما... والله أعلم بحقیقة ذلك.

خدا جان ولیش ابومحمد علیه السلام را در سال پنجم حكومت معتمد گرفت و او در منزل خود در سامراء، در همان خانه ای كه پدرش در آن دفن شده بود، مدفون گشت. بسیاری از اصحاب ما عقیده دارند كه آن حضرت مسموم گشت و نیز پدر و جد او و تمام امامان با شهادت از دنیا خارج شدند و در این عقیده به روایتی از امام صادق علیه السلام استدلال می كنند كه فرمود: «والله ما منا الا مقتول شهید» - به خدا سوگند هیچ یك از ما نیست مگر اینكه كشته و شهید شده باشد - و خداوند به حقیقت این امر داناتر است. [4] .


[1] اين جاريه كه «صيقل» نام داشت بعنوان اينكه داراي فرزندي در رحم خويش است خواست تا نظر مأموران خليفه را از پيگيري امر حضرت مهدي عليه السلام كه در آن زمان بيش از پنج سال نداشت منصرف گرداند. اين زن تا مدتها تحت نظر قاضي ابن ابي شوارب قرار داشت، تا عاقبت چندين حادثه ي غير مترقبه همچون مرگ ناگهاني عبيدالله بن يحيي بن خاقان و شورش صاحت الزنج و يعقوب صفاري باعث اغتشاش اوضاع دربار و بيت قاضي شد و مقدمات رهايي او فراهم گشت.

[2] كمال الدين، جلد 1، صفحه ي 120 - 125.

[3] مناقب آل ابي طالب، جلد 4، صفحه ي 422.

[4] اعلام الوري، صفحه ي 349 - بحار، جلد 50، صفحه ي 238.